ɴᴀɢʜᴀsʜ ʀᴏᴢ ʜᴀʏᴇ sᴏᴏʀᴀᴛʏ ⁴

« پرش زمانی فردا عصر ساعت ⁵ »
ᴀ/ᴛ
لباسامون رو پوشیدیم و رفتیم سمت کافه . به محض رسیدن ما اونا هم وارد کافه شدن . دم گوش یوری پچ زدم :
ا/ت : خودشونن ؟؟
یوری : اره خودشونن . اماده ی نبرد باش زورو .
ا/ت : تو برو اینو به زیزیگولو بگو .
یوری با کف دست یکی زد توی پیشونیم و گفت :
یوری : خفه .
اومدن جلو . اون رفیق هفل هشتشم داشت حرص میخورد رنگ مثل بادمجون شده بود . لبخند کج و زوری ای زدم که بیشتر شبیه پوزخند شد . شاهزاعن گفت :
تهیونگ : اینطوری نگاه نکنید بشینید . میدونیم خوشگلیم .
زیر لب نق زدم و گفتم :
ا/ت : حالا گفتی پسر خدایی !! شتر لنگ دراز .
زیزیگولو گفت : بوشوگ .
بهش توپیدم و گفتم :
ا/ت : با کی بودی قناص ؟!
نگاه بهت زده‌شو بالا آورد و گفت : با خودت بودم .
غریدم : بیشتر شبیه خودته .
صندلیمو بیرون کشیدم و بدون تعارف نشستم . بقیه هم نشستن . گارسون اومد و گفت :
گ : خوش اومدین . چی میل دارین ؟
تهیونگ گفت :
تهیونگ : منو ندارین ؟
گ : شما هر دسری که عرض کنید ما داریم . لطفا سفارشتون رو بگید .
ا/ت : لطف کنید برای من قهوه و شکلات تخته ای بزنید .
یوری : برای من هم آیس‌کافی بزنید .
گ : خب .. آقایون شما چی میل دارید ؟؟
تهیونگ و اون رفیق قناصش گفتن : ما قهوه ی دوبل میخوریم .
گ : بله حتما . تا ده دقیقه ی دیگه سفارشتون آمادست . امر دیگه ؟؟
همه گفتیم چیزی لازم نداریم و اونم رفت .

کامنت برام مهمه هااا
دیدگاه ها (۶۵)

ɴᴀɢʜᴀsʜ ʀᴏᴢ ʜᴀʏᴇ sᴏᴏʀᴀᴛʏ ⁵

ɴᴀɢʜᴀsʜ ʀᴏᴢ ʜᴀʏᴇ sᴏᴏʀᴀᴛʏ ⁶

ɴᴀɢʜᴀsʜ ʀᴏᴢ ʜᴀʏᴇ sᴏᴏʀᴀᴛʏ ³

ɴᴀɢʜᴀsʜ ʀᴏᴢ ʜᴀʏᴇ sᴏᴏʀᴀᴛʏ ²

love Between the Tides²⁶رفتم سوار ماشین شدم تهیونگ: دو ساعت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط